جدول جو
جدول جو

معنی قطع کردن - جستجوی لغت در جدول جو

قطع کردن
بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
فرهنگ فارسی عمید
قطع کردن
بریدن جداکردن گسستن زدودن انداختن بریدن جدا کردن: شاخه درخت را قطع کرد، حذف کردن انداختن: در اول بیت حرفی از اول آن قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
قطع کردن
((~. کَ دَ))
بریدن، مسافت طی کردن
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
فرهنگ فارسی معین
قطع کردن
بریدن
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
قطع کردن
برش دادن، بریدن، گسستن، گسیختن، موقوف کردن، تقطیع
متضاد: وصل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قطع کردن
قطعٌ
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
قطع کردن
Amputate, Ax, Disconnect, Interrupt
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
قطع کردن
amputer, couper, déconnecter, interrompre
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
قطع کردن
amputare, tagliare, disconnettere, interrompere
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
قطع کردن
amputar, cortar, desconectar, interromper
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
قطع کردن
ампутировать , рубить , разъединять , прерывать
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به روسی
قطع کردن
amputieren, abhacken, trennen, unterbrechen
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
قطع کردن
amputować, ciąć, rozłączyć, przerywać
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
قطع کردن
ампутувати , різати , роз'єднувати , переривати
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
قطع کردن
amputar, cortar, desconectar, interrumpir
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
قطع کردن
কেটে ফেলা , কাটা , সংযোগ বিচ্ছিন্ন করা , বাধা দেওয়া
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
قطع کردن
کاٹنا , منقطع کرنا , روکنا
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به اردو
قطع کردن
amputeren, hakken, loskoppelen, onderbreken
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
قطع کردن
ตัด , ตัด , ตัดการเชื่อมต่อ , ขัดจังหวะ
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
قطع کردن
kukata, kutenganisha, kuvunja
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
قطع کردن
ampute etmek, kesmek, bağlantıyı kesmek
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
قطع کردن
切断する , 切る , 切断する , 中断する
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
قطع کردن
截肢 , 砍 , 断开 , 打断
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به چینی
قطع کردن
절단하다 , 자르다 , 연결을 끊다 , 방해하다
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
قطع کردن
mengamputasi, memotong, memutuskan, menghentikan
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
قطع کردن
अंगूठा काटना , काटना , काटना , रोकना
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به هندی
قطع کردن
לקטוע , לחתוך , לנתק , להפסיק
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ تَ)
مرکب است از قط عربی به معنی بریدن یا بر پهنا بریدن، و کردن فارسی. (آنندراج) :
جای ناخن تیغسر میزد ز انگشتان ما
چون قلم در وصف مژگان تو میکردیم قط.
ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پس زدن، پس راندن، پس دادن ریستن، وازدن راندن پس زدن:) دشمن را دفع کرد، (دور کردن، مخالفت کردن منع کردن (دفع)، بیرون کردن (فضولات) :) هر چه خورده بود دفع کرد (، موجب دفع برطرف کننده:) ای باد از آن باده نسیمی بمن آور کان بوی شفا بخش بود دفع خمارم (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع کردن
تصویر بلع کردن
اوباردن بنگشتن ناجویده فرو بردن بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قط کردن
تصویر قط کردن
قط زدن: تیر آسمان از برای تحریردیوان مدایح قلم قط می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساطع کردن
تصویر ساطع کردن
برافشاندن، افشاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصد کردن
تصویر قصد کردن
آهنگ آن کردن، یازش، یازیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمع کردن
تصویر جمع کردن
الفنجیدن، انباشتن، فلنجیدن، انباشته کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلع کردن
تصویر خلع کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره